این یک مطلب از وبلاگ قدیمی من است که در ادامه مطلب می بینید . 
  نوشته شده در سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 10:40 شماره پست: 38




«سلام » ، نام پروردگار من است که انسان را مخیر آفرید ....


این مطلب مخصوص داوطلبان آزمون سراسری است که از حقیر مشاوره گرفته اند . به ادامه مطلب مراجعه کنید .




در این جا لازم می دانم بدواً تشکر کنم از همه دوستانی که در ایام انتخاب رشته ، به من کمک کردند تا بتوانم به نحو احسن ، کار مشاوره و راهنمایی داوطلبان عزیز را انجام دهم . از این فرصت استفاده می کنم و عنوان "بهترین کاربر رایانه مراکز انتخاب رشته دولتی استان کرمانشاه" را که از طرف اداره کل آموزش و پرورش به من داده شد ، به این عزیزان تقدیم می کنم . 

آن چه که مرا بر این داشت که شروع به نوشتن این مطلب کنم ، درسهایی بود که از این مأموریت یک هفته ای آموختم .

من از کار کردن این مرکز اموختم ، زندگی برای افراد مختلف ، معناهای مختف دارد . راستش این درس را سالهاست که آموخته بودم ، لیکن گاهی اوقات انسان بعضی چیزها را تا نبیند ، یقین حاصل نمی کند !

با ذکر این مقدمه ، دورانی که برای آزمون سراسری درس می خواندم ، برایم تداعی شد . باورش مشکل است اما دیگان صدها نفر فقط و فقط به نتیجه آزمون من دوخته شده بود ! خاطرم هست که به سختی تلاش می کردم تا نتیجه مطلوب -و لااقل درخور شأنم- کسب کنم . یادم هست بعد از اخد نتیجه اولیه این آزمون ، چه قدر ناراحت بودم ...

چند وقت پیش در پایگاه ، به چند دختر خانم معلوم الحال برخوردم . بنده های خدا اگر نصف آن زمانی را که صرف آرایش کردن ، گذاشته بودند ، دستکم رتبه شان نصف می شد . برایم جالب بود که با وجود این رتبه ، با چه امیدواری و افتخاری برای مشاوره انتخاب رشته امده بودند ...!

اینجا بود که فهمیدم ، زندگی جریان دارد ، چه ما در جهت موافقش شنا کنیم و چه ابوعطا بخوانیم .اگر پیش از این ، من رتبه ای همانند اینها داشته ام ، خودم را دار می زدم !

تیپ های انسانهای مختلف را هم دیدم . هر چه قدر اینها بیشتر به سر و وضع و ظاهرشان اهمیت داده بودند ، ده برابر وضعیت علمی بدتری داشتند . یکی از انها در دفترم نشسته بود و در صف ایستاده بود . دیدم بلند شد و در آینه نصب شده در اتاق من ، اقدام به مرتب کردن سر و وضع و ارایشش کرد . خیلی جالب بود ف رتبه اش نجومی بود و با افتخار و ناز و عشوه ای خاص کنارم نشست ! مرا می گویید در حال انفجار بودم . بیرون رفتم و از یکی از کارکنان پایگاه خواستم در دفتر بنشیند . راستش را بخواهید من از او می ترسیدم . خیلی هم در کار من دخالت و تجسس می کرد و سؤال بی ربط زیاد می پرسید . جالب این که سه بار در سه روز مراجعه کرد . خودم می دانستم هدفش چیست اما خودم را به کوچه علی چپ می زدم . این کار را استادانه انجام می دهم چون برایم خیلی این موقعیت پیش آمده است . الحمد الله به خوبی و خوشی رفع شد . یکی از دوستانم به دیدن من آمده بود می گفت : "حاضرم روزی 5000 تومان بدهم و فقط کنارت بنشینم" من هم مثل همیشه یک پس گردنی آرام به او زدم !

خدا را شاکرم ، که در حد بضع خودم توانستم مرکز را تکانی بدهم . آمار پایگاه سال قبل 23 نفر بود که در زمان حضور من ، این عدد به 47 نفر رسید . به همین دلیل از سوی اداره کل برای من تقدیر نامه صادر شد .

همین جا اعلام می کنم که من هیچ دینی به گردن هیچ کسی ندارم . کسانی که حضوراً مراجعه کردند ، ارباب رجوع من بودند و عزیزانی که به صورت غیر مستقیم در ارتباط بودند ، همه دانش اموز بودند و من هم یک معلمم و هدفم نیز هدایت دانش آموز بوده است . بنابراین من کاری خارج از حیطه وظایفم انجام نداده ام و هیچ دینی بر گردن هیچ کسی نداشته و ندارم .

تنها موردی که شیرینی این موفقیت حلو را به تلخی مبدل کرد ، اشتباهی بود که خودم مرتکب شدم ...

ماجرا از این قرار بود که با عزیزی در یک تالار گفتگو ، همکار بودم . من بدون توجه به رفتار فانتزی گرای افراد در محیط مجازی ، اقدام به تحلیل شخصیت او کردم . نتیجه این شد که الحاحاً از او خواستم که دانشگاه فرهنگیان را انتخاب کند . خلاصه پس از فعل و انفعالات فراوان ، حقیقت را به او گفتم . او اساساً با درصدهای اختصاصی نه چندان مطلوب ، شانس خیلی کمی برای دبیری قبول شدن داشت (درست همانند این که من برای دریافت کردن چیزی که احتمال کمی دارد ، ناز کنم !) و وقتی که من واقعیت را به او گفتم ، به طرز عجیبی که من اصلاً تصورش را هم نمی کردم ، روی برتافت و آن چنان آشفت که من کلاً از قصد کمک به او پشیمان شدم .

در این قضیه به هیچ او را مقصر نمی دانم (عادت دارم همیشه خودم را به محکمه بکشم . من مسئول اعمال خودم هستم نه دیگران) چرا که این خوی او بود و من در شناختم اشتباه کرده بودم . به همین دلیل از او عذرخواهی کردم .

این قضیه به این دلیل برایم ثقیل و غیرقابل هضم بود که اولین موردی بود که در شخصیت شناسی انسانها اشتباهی فاحش مرتکب می شدم . راستش را بخواهید ، من بیش از آن چه که در وجودش اعتماد به نفس بود و خودش باور داشت ، به او اطمینان داشتم . گاهی اوقات بیش از حد تکلیف کردن به یک انسان  نتیجه معکوس می دهد ، همانطوری که این بار داد . او خودش هم چند مورد به این قضیه اشاره داشت که او توانائی های خاص ندارد ، اما به دلیل نامعلومی ، من نمی پذیرفتم !

البته این قضیه برای من تمام شده است و خیلی خوشحالم که ایشان دانشگاه فرهنگیان را انتخاب نکردند . امیدوارم توانائی تحمل پیامدهای بعدی این انتخاب (داشتم دنبال صفت برای کلمه انتخاب می گشتم . نمی دانم بگویم ، احساسی ، لجبازی و یا عقلی!) را تاب بیاورند .


در پایان به تمام عزیزان ، عرض می کنم که وظیفه من هدایت بوده و هست . من شما را مخیر کردم که راهی را که می خواهید ، خودتان انتخاب کنید . برایم اصلاً اهمیتی ندارد که نتیجه چه می شود . البته ما از شنیدن خبر موفقیت افراد ، یقیناً خوش حال خواهیم شد .

و من الله التوفیق