کد خبر:41276   تاریخ انتشار : 1395/4/8-9:42:3

یادداشت "بعضی مسئولان دلواپسی را جرم می دانند/ای شهید: به کناری بایستید تا خاک تن تان کت و شلوارهای زیبای آنان را خاکی نکند" ، در خصوص اولین سالگرد بازگرد پیکر مطهر شهداء غواص ، منتظر شده در در  پایگاه اطلاع رسانی بسیج دانشجویی استان کرمانشاه


 


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج دانشجویی استان کرمانشاه؛ سروش نوید دانشجو و دبیر فیزیک دبیرستان های کرمانشاه طی یادداشتی نوشت: یک سال پیش در چنین روزهایی ، خبر بازگشت جسد غواصان بی دفاع را شنیدم. همان موقع این مطلب را نوشتم که در سایت ها منتشر کنم ؛ نمی دانم چه شد که این کار را فراموش کردم . اینک به مناسبت اولین سالگرد آنان، منتشرش می کنم :
 
زمان کمی به عقب برگشت ، درست چند لحظه قبل ، اخبار ساعت 14 شبکه اول سیما . مات و مبهوت به صفحه تلویزیون خیره شده بودم ؛ پیکر های  پاک و مطهر شهدای غواص بر روی دست مردم تشییع می شد . چند ورزی بود که به خاطر امتحانات اصلاً تلویزیون نمی دیدم . ظاهراً دیروز اجساد متبرّک 175 شهید غواص را در کشورم تشییع کرده بودند . شهدایی در نهایت مظلومیت . دیدم هر چه قدر هم که اشک بریزم بی فایده است . قلمم را برداشتم و روی کاغذ سفیدی نامه ای کوتاه به اینان نوشتم :
 
***
«سلام» نام پروردگار من است که «شهادت» را آفرید تا ما «اسارت» را تجربه نکنیم ...
 
نمی دانم از کجا شروع کنم . ار پایان شروع کنم ، از آغاز شروع کنم . از کجا . بعد از این همه سال برگشته اید که چه چیزی را ثابت کنید ؟! اصلاً برای چه در این زمان ؟
 
دستهایتان را بسته اند ، خب بسته اند دیگر . چرا انگار به جای این که دستهایتان را به هم ببندند ، به دل ما بسته اند که اینگونه دیدن تصویرتان ذره به ذره همچون ناخن بلندی قلبم را می خراشد ؟
 
خب نگفتید ای شهیدان ! حالا که خاموشید و جواب نمی دهید بگذارید من بپرسم :
 
چه خبر از مادرهایتان ؟ کامل و رشید رفته اید و بعد از سی سال از مشتی استخوان در لباس تنگ غواصی برگشته است ، به راستی مادر شما چه چیزی را ببوسد و در آغوش بگیرد ؟ فکر این پیرزنان را نمی کنید که سالها برای دوری تان گریسته اند؟ برای اینان مثلاً چه آورده اید ؟ لابد مادران شما هم مثل مادر بزرگ بیچاره من خمیده شده اند و چشمهایشان دیگر سوی زیادی برای تشخیص شما ندارد . بیچاره مادران آزرده دل ...
 
ن3-(1).jpg

 
 
شنیده ام زنده به گور شده اید . بگوئید که دروغ است چون اصلاً باور نمی کنم پیروان کسی که 1400 سال پیش این مردمان را آموخت که با اسیر مهربان باشند و هیچ کس حتی کودکان را زنده به گور نکنند ، این کار را انجام داده باشند . شاید هم راست می گویید . روناس می گفت : " در دنیایی که انسان ها بلد نباشند باهم حرف بزنند ، آن وقت ، مشت و گلوله سخنگو می شوند." و لعنت بی شمار باد به آن کشورهایی که معنای اتحاد اسلامی را که نفهمیدند ، هیچ حتی کمتر از این متفکر غربی ، انسان دوست هم نبودند . در این جنگ دست رژیم کثیف آل سعود هم کم از دست رژیم جنایتکارعراق نبود !
 
 
 
این ها را ول کنید . برایم بگویید که خاک چه طعمی داشت وقتی بعد از خوردن لجن رود زنده به گور شدید ؟ وقتی که تن تان هنوز از آب رودخانه خیس بود ، خاک مثل پتو گرمتان کرد یا نه ؟ می بینید ؟ اینها الطاف جنگ است که چند دقیقه قبل از مرگ مظلومانه تان  هم به شما آب می دهد و هم پتوی گرمی به روی تان می کشد . به راستی که عجب مرگ دلپذیری !
 
باز هم بگویید . بگویید آن لحظات آخر که نمی دانستید به اردوگاه های شکنجه می روید یا به ضرب گلوله اعدام می شوید ، اصلاً فکرش را می کردید که زنده به گور شوید ؟ برایم از شوخی هایی که چند لحظه قبل از فرود تل خاک بولدوزر با هم کردید ، بگویید . از یاد پدر ، مادر ، برادر ، خواهر ، همسر و فرزند بگویید . از آرزوهایی که در چند ثانیه از جلوی چشمان تان رد شد و سپس به تلخی پرپر شد بگویید .
 
لحظات آخر چه طور بود ؟ آن زمان که آخرین رطوبت گلوی تان تبدیل به خاک شد به چه می اندیشیدید ؟ ضرب المثلی هست که می گوید "خاک بر سر شده" . گمانم به شما می گویند . نه نه به شما نمی گویند . این را باید به بعضی ها گفت که بعد از جنگ دیگر لباس خاکی را عیب دانستند و دیگر نپوشیدند . در عوض تا دل تان بخواهد پولدار شدند . خاک بر سر اینان نه شما ! و اما خاک اصلی را باید بر دهان کسانی فرو کرد که ارزش کار های بعضی ها را از خون شما بیشتر دانستند . دیگر خودتان حساب دزدان بیت المال مسلمانان را بکنید ! آنان اعجوبه نمک به حرامی در تاریخ خواهند بود .


 
ن4.jpg
 

راستی شنیده اید که به هموطنان تان در عربستان تجاوز شد ؟ به صدقه سر خون شما هر دو اعدام شدند ! می دانید که اگر شما جان نمی دادید ، امروز من عربی می نوشتم و نامم ابن فلانی بود و داشتم در باب مدح امیر الاُمرای عربستانی مطلب می نوشتم . می دانید که . دنیا می خواست ما در برابرش تعظیم کنیم ولی به فضل خدا ما دنیا را در مقابل خودمان به زانو درآوردیم . با همین دستهای بسته شما ! امروز "اَلمَلِک سَیِّدی اَلشِیخ فلانی" دیگر حساب کار دستش آمده است ! ما تسلیم نمی پذیریم . حتی اگر دست بسته زنده به گور شویم .
 
 
 
خوشا به سعادت تان که نایب امام عصر (عج) و ولی فقیه زمان ما در توصیف تان می گوید : " شهدای ما مظهر عقلانیت دینى و مدافع حقانیت و عدالت بودند." راستی شهدا ، اجازه هست به شما حسودی کنم ؟
 
 
 
بی خیال ! امروز دیگر نه بسیج ، بسیجی مانده و نه جبهه ها جبهه ای . امروز جبهه شده جبهه دیپلماسی . شما بلد نیستید دخالت نکنید . اگر دخالت کنید "بی سواد" هستید و "دلواپس" . می دانید که بعضی مسئولان دلواپسی را هم جرم می دانند ! پس به کناری بایستید تا خاک تن تان کت و شلوار های زیبای آنان را خاکی نکند مبادا در برق کت و شلوار از "کَری" عقب بمانند .
 
 
 
به خدا قسم بازگشت تان آن چنان قلبم را شکست و جانم را سوزاند که گویی عضوی از اعضای خانواده ام هستید . دیدن صحنه های تشییع شما ، واکنش مقتدای شما آنچنان روح مرا تکان داد که گویی هر لحظه می خواهد از کالبدم به پرواز درآید . دلم را سوزاندید ، بد جوری هم سوزاندید . ببینید : دیگر دل ندارم . حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم ! سنگینی طاقت دیدن اجساد بی دفاع تان دارد مرا خفه می کند و این متن را نوشتم تا خفه نشوم ؛ نه این که چند نفر بخوانند و تحسین کنند .
 
از سنگینی غم شما دق کرده ام و مرده ام ؛ حیف که این مردمان تا به عزایم ننشینند ، مرگم را باور نمی کنند . من هم مرده ام و هم کهنه شده ام اما به نسیم یاد آوردن مظلومیت شما  ، گاهی تکانی می خورم . شما را به خدا قسم گاهی به این چنین تکان هایی نگذارید زیر آوار فراموشی ، بودنم دفن شود . راستی یک سؤال دیگر هم ته دلم مانده که بگذارید آن را هم بپرسم : چند بار مردن تان تکرار شد تا مردید ؟ ای کاش حداقل دستان تان باز می بود تا دقایق آخر را حداقل دست و پا می زدید ...
 
 
 
خواستم مثل همیشه آخر نامه ام اسم مستعار "سروش نوید" را بنویسم ، اما این بار ظاهراً شمایید که سروش پیام الهی از طرف باریتعالی هستید . پس اجازه بدهید تا همچنان کوچه ها و خیابان هایمان را به نام شما متبرّک کنیم تا هر وقت که آدرس منزلمان را می دهیم ، بدانیم گذرگاه خون کدام شهید است که سبب می شود با آرامش به خانه برسیم .
 
و السلام
 


ن5.jpg
 
و حال با توأم خواننده عزیز ، شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم . یادت باشد که ما امروز امام عصر مان را نمی بینیم ، حرمت خون شهداء را نمی گیریم و ولی فقیه مان را هم که اطاعت نمی کنیم . اگر این طور بمانیم و با صدای فرمانده امروزمان بیدار نشویم ، باید فردا با لگد دشمن بیدار شویم . اگر این نامه ام چراغ قلبت را روشن نکرد ، آن را به آتش بکش ؛ شاید در پرتوی شعله آتش آن بتوانی سایه از تیره بختی امروز من و خودت را ببینی .
 
سروش نوید ، 4 تیر ماه 1394 هجری خورشیدی
 
انتشار : 20 خرداد ماه 1395 هجری خورشیدی
 
انتهای پیام/