«سلام» نام پروردگار من است که بهشت را آفرید...
باز هم جامعه آرمانی معلم رؤیایی و باز هم اقتباس از آثار گرانسنگ شیخ بزرگ ، جناب دبیرکل !

کلمات و ترکیبات تازه :
رایانک مالشی : معادل فارسی تبلت است که توسط فرهنگستان زبان و ادب فارسی انتخاب شده است !
مهندسی خدا فضا : رشته ای که در آن بر روی مباحثی مانند خدا و فضا بحث می شود . نام دیگر آن دبیری الهیات است .
گذشتن ازکنار سرپرست خوابگاه : عبور ازمیدان مین
گرفتن تقلب از دست دانشجو معلمان : بازی دیگه تموم شد
رئیس پردیس : پدر سالار یا احیاناً مادر سالار
صاحبان نمره زیر ده : سربداران
نمره های زیر ۱۰و بالای ۹ استاد: یک قدم تا آزادی
نمره ده : شانس زندگی
بحث با کارشناس آموزش : فریاد زیر آب
آخر کلاس : بهشت پنهان
نماینده کلاس : افعی
انتخاب واحد به سبک علوم تربیتی : انتخاب واحدی است که در آن شخص علوم تربیتی بلافاصله و درست مثل دونده دو صد متر المپیک با آغاز زمان انتخاب واحد به سایت مراجعه کرده و با دقت و وسواس کم نظیر اقدام به انتخاب واحد می کند . سپس چند روز بعدکارشناس آموزش وارد عمل شده و مثل یک پدر و یا عجالتاً مادر دلسوز مقادیر متنهابهی از واحدهای دانشجو معلم بخت برگشته را حذف می کند . سپس خودش از اول برایش انتخاب واحدمی کند . سپس باز هم در طی یک اقدام سادیستیک ، در حذف و اضافه باز هم واحدها را حذف کرده و مجدداً انتخاب واحد می کند . حالا جالب اینجاست که با این انتخاب واحد توسط کارشناس ، باز هم تداخل دیده می شود و کار به راند فینال می کشد . در این راند دانشجو معلم و کارشناس باز هم مبارزه می کنند تا سرانجام یکی برنده شده و انتخاب واحد را انجام دهد.
انتخاب واحد به سبک دبیری : در این نوع انتخاب واحد ، دانشجومعلم با خونسردی و البته هیجان زیاد در زیرپوستش وارد سایت شده وعین بچه آدم تمام واحدهایی که برایش تعریف شده را اخذ می کند . نه واحد اضافه ای می بیند و نه واحد کمتری . معدل الف و مشروط هم ندارد . نکته انحرافی آن هم هیجان زیادش بود . به همین سادگی ، به همین خوشمزگی !
***
حکایتهایی از دیوان چرندیات شیخ بزرگ :
شیخ را پرسیدند : ای بزرگ ما چندیست که اعراب ادعا کرده اند ابو علی سینا و ابو ریحان بیرونی عرب بوده اند ، حال چه کنیم ؟
شیخ لبخندی ملیح زد و بفرمود : ای مریدان افسوس نخورید که این جمعیت شکم باره چندی بعد خواهند گفت که نیوتون نیز عرب بوده و بعد از این که سیب روی سر او سقوط کرد بگفت "هذا من فضل ربی" و سیب را بخورده است و بدین گونه قانون جاذبه را نیز اندک اندک به فراموشی بسپرند !
مریدان در این هنگام همگی با گفتن عبارت "آو شـِــت بر متقلبان لعن و نفرین می فرستادند !
***
روزی یکی از دانشجو معلمان مهندسی خدا فضا شیخ را بگفت که ای بزرگوار ، بهشت چگونه مکانیست؟
آن بزرگوار ابتدا نگاهی به سؤال کننده انداخت و سپس با مهربانی دستی به سرش کشید و با کلماتی که وی بفهمد گفت : مریدا همین قدر بدان که در بهشت موعود هیچ صفی برای غذای سلف وجود ندارد و ذای سلف به جای بیماری زایی ، دوای هر درد بی درمان است . بهشت جایی است که استاد همواره به تو گوید که خسته نباشید و تلامیذ نیز همگی بی درنگ بگویند خسته نیستیم و ادامه درس را بده . اگر سر کلاس خوابت بگیرد ، استاد بیاید و با مهربانی پتو رویت بیندازد و دگر طلاب نیز هیچ سخن نگویند تا تو به راحتی بخوابی .
گفته می شود دانشجو معلم مورد نظر تا مدتها خود را در پنجره سلف با زنجیر ببست و تا نور به وی می خورد جیغ می زد و طلب بهشت می کرد .
***
روزی حلقه صالحینی در دانشگاه فرهنگیان برپا بود و در اثناء برگزاری آن ، ناگهان شیخ وارد شد . مسئول حلقه بانگ برآورد که خوش آمدی ای ارباب حلقه ها ! ما را مسئلتی عظیم پیش آمده که کس جز تو حل آن را نتوان کرد و آن این است که که دانشجو معلمان ورودی سالهای متفاوت چه فرقی با هم دارند ؟
شیخ بفرمود :
خداوند تو را تائید کند ای اسمیگر !
بدان که دانشجو معلمان
سال اولی کسی است که فکر می کند با
تحصیلات دانشگاهی می تواند بهتر تدریس کند و آیندهی بهتری برای خودش بسازد .ابلته این بخت برگشتگان ورودی 93 تا به حال معلم نشده و هنوز
دانشجوی طرح ساده محسوب می شوند .
و دانشجو معلم
سال دومی نیز دانشجویی است که فکر نمیکند
با تحصیلات دانشگاهی بتواند آیندهی بهتری برای خودش بسازد !
ایضاً دانشجو معلم
سال سومی دانشجویی است که مطمئن شده است با تحصیلات دانشگاهی هیچ ربطی به تدرسش
ندارد و نخواهد توانست آیندهی بهتری برای خودش بسازد .
و دست آخر دانشجو
معلم دانشجوی سال چهارمی آن دانشجویی است که دیگر نه فکر میکند ، نه به چیزی
اطمینان دارد و نه آیندهی برای خود متصور است ، فقط به فکر تقسیم است و این که به
کدام مدرسه می افتد . البته نیم نگاهی نیز به ازدواج دارد .
در این هنگام ، اعضای حلقه همگی نعره زدند و بیهوش شدند و چون بیهوش شدند ، حلقه بسیار درزا شد و پس از آن به النگوی صالحین تبدیل بگشت و از آن تاریخ النگوی صالحین در دانشگاه تشکیل می گردد .
***
روزی مریدی بر کنجی نشسته بود و با دستان خود مشغول مالیدن رایانک مالشی خویش بود . در این حین ناگهان شیخ وارد شد . مرید چون شیخ را بدید زمین را ببوسید و دست به سینه برخاست و از احوال شیخ پرسید .
شیخ به او گفت : چه می کنی ؟
عرض کرد : از برای خویشتن واحد می گزینم .
شیخ بدو گفت : دوست داری از محضر کدامین استاد استفاده کنی ؟
عرض کرد : فدایت شوم این دیگر در دست ما نیست .
شیخ متعجبانه پرسید : این چه جور انتخاب واحدی است که دست تو نیست ؟
مرید با ناراحتی سری تکان داد و هیچ نگفت .
شیخ بسرود :
از بین همه اشعار،من عاشق این چند بیتم
هـر روز در ایـن بخش ، بـا تازهای هم آپدیتم
این گفت و گو در نصف شب صورت گرفت و مریدان در این زمان لالا می کردند .
***
مریدی ریاضیدان از شیخ بپرسید : یا شیخ درسهایی که ما را در تدریس دبیرستان لازم است ، در یکی دو سال اول دانشگاه ارائه می شود پس چرا چهارسال درس می خوانیم ؟
شیخ بفرمود : ای مرید بدان همانا عادت این مردمان است که وقت را تلف نمایند. تو وقتی جزوه ای که استاد در طی یک ترم می گوید را در یک روز میخوانی ، به نظرت نمی شد استاد همان جزوه در طول یک روز تدریس کند که یک ترم علاف نباشید ؟
گویند از شدت منطقی بودن پاسخ ، واحد منطق مرید مذکور (همان سی پی یوی خودمان) دچار سوختگی درجه دو شد.
***
موسم آبان بود و یاران ساکت گوشه ای بنشسته بودند. شیخ وارد شد . چون آنان را غمگین بدید به هوا پرید ولی مریدان هیچ پاسخی ندادند . شیخ دست در گریبان کرد و شیوه نامه ای به معجزه درآورد باز افاده نکرد . با دست اشاره کرد و صف سلف بشکافت ولی باز هم فایده نداشت . پرسید : شما را چه شده ای مریدان ؟
ناگهان همه شان با هم بگفتند : تولد ، تولد ، تولدت مبارک !!
***
مریدی قصد ازدواج داشت . به نزد شیخ برفت و بپرسید ، ای شیخ میخواهم ازدواج کنم ، آیا برای ازدواج دانشجو معلمی هم آمادگی مالی لازم است ؟
شیخ بفرمود نه .
پرسید آیا آمادگی روحی لازم است ؟
شیخ بفرمود نه .
بپرسید آیا آمادگی جسمی لازم است ؟
پاسخ شنید که خیر .
بپرسبد آیا ما را اسکول نموده اید ؟
شیخ بفرمود آری !
و مریدان به صورت ورتیکال و به سبک شنای قورباغه همگی از محل حادثه دور بشدند.
***
گویند از وقتی که انجمن دارای صفحه اینستاگرام شد ، مزیدان همواره به صفحه سر می زدند و از خود لایک در می کردند . در آن حال مریدی شتابان به نزد شیخ بیامد و بگفت : مرادا ، همانا زمانی که به ایستاگرام می روم ، تعجب می کنم . شیخ علت سؤال کرد ، بگفتا که در این شبکه ، همانا دختران ایرانی زیباترین دختران جهان اند و پسران نیز همگی به سان غولان ، شاخ هستند و بسیار خوشتیپ به نظر می رسند ، حال آن که در خیابان همواره دختران زشت و پسران بدتیپ می بینم ، راز اینا چیست ای بزرگ ما ؟
شیخ ابتدا از دکه نزدیک دانشگاه ، آدامسی بخرید و پول خویش را خرد کرد ، سپس با حوصله آن را باز کرد ، به مریدان تعارف نمود و یکی را به دهان گذاشت و کمی جوید . کمی که آدامس نرم شد ، مرید را گفت : اینها که می بینی ، هیچ یک ایرانی نیست بلکه همه توریست هستند و به زودی به کشورهایشان باز می گردند .
و مریدان چون این سخن بشنیدند ، همگی از برای توریسم راهی شمال کشور شدند .
روزی میان دو مرید بحثی بالا گرفت . شیخ را به داوری خواستند . شیخ پذیرفت و به میان دو مرید برفت . مریدی را دید که گریبان درانیده و لباسهای خاکی بر تن دارد . شیخ پرسید چه شده ؟
مرید با گریه پاسخ داد که داشتم از این مزید می پرسیدم که ای زیستی ! وقتی که انسانها حیوانات نادر را شکار می کنند ، چه اتفاقی می افتد ؟
که دیدم وی جواب داد مرید معلوم است که نادر ناراحت می شود .
من هم چون چنین بدیم برآشفتم و بگفتم یخ نکنی نمکدان ! و با وی گلاویز شدم .
شیخ به طرف مقابل بفرمود طرفدار محیط زیست هستی ؟
بگفتا خیر یا شیخ و من همانا گوشت بسیار دوست می دارم . من رشته ام زیست شناسی است نه محیط زیست !
سپس شیخ به نعلین مبارک خویش مرید اولی را متنبه نمودند و به وی گفتند : هر چیزی که تشابه نام داشت که به هم ربطی ندارد . مگر آپارتاید یک نوع پودر ظرفشویی است ؟ یا فیدل کاسترو روغن ماشین است ؟ گویند مرید اول در زیر تأدیبات سخت و طاقت فرسای شیخ جان سپرد .
***
تالار گفتمان انجمن را شاعری احتیاج آمد . شیخ مریدی فیزیکی را بخواست و ایشان را بفرمود به خواندن دیوان شمس و به وی بگفت که مریدا این را حفظ می کنی و از برای ما شعر مکی سرایی . چند روز بعد مرید را در حالی که پریشان حال بود به نزد شیخ بیاورند . شیخ بفرمود بخوان ای شاعر بلبل زبان ما . مرید در حالی که به شیخ نگاه می کرد ، چهچهه زد :
ای ساقیا ای ساقیا
بیا بیا بیا بیا :/
ناگهان صدای بیب کوتاهی از مغز مرید آمد و سپس دود سیاهی از کله مرید برخاست و مرید بیهوش افتاد . دیگر مریدان هراسان به شیخ گفتند :
ای پزشک دهکده ، او را چه شد ؟
شیخ بفرمود :
خازنهای مغزش همینقدر
ظرفیت داشتند و به گمانم یک دیود نیز سوزانده باشد .
و به دستور شیخ ، مرید را برای انجام پاره ای از تعمیرات به الکتریکی بردند.