... مات و مبهوت به دانه های برنج که غلتان غلتان روی زمین سر می خوردند خیره مانده بودم. سعی کردم پس از زمین خوردن بلند شوم ؛ برادرم لحظه ای برای کمک به من آمد اما وقتی دید بلند می شوم عقب نشست و سوار ماشین شد تا مرا برساند. خودش می دانست شوک ناشی از خبر غروب متنهی به یلدای 1397 آن قدر برایم سهمگین است که ...

خبر آنچنان مرا در بهت و حیرت فرو برده بود که تا ماهیدشت نفهمیدم چطور و چگونه آمدم. وقتی که قطرات داغ اشک بر گونه هایم می چکید دیگر کم کم باورم می شد که چه شده است. با آخرین امید گوشی را برداشتم و همراه یکی از فامیل ها را گرفتم و بعد از صدای مبهم و غرق در شیون و زاری ناگفته همه چیز را باور کردم، راننده همچنان می تاخت و من هم در عالم خودم بی صدا اشک می ریختم...