مطلب "قانون ، سکوت و حرفی که نمی زنیم" چاپ شده در بخش سرمقاله صفحه اندیشه «ماهنامه اتفاق کرمانشاه» و «روزنامه سپهر غرب» . 

«سلام» نام پروردگار من است که بهشت را آفرید ...


چند روز پیش برای طی طریق ، سوار یک تاکسی مسیری شدم . راننده مردی حدوداً پنجاه ساله ، با موهای جوگندمی ، پیراهن نسبتاً رنگ و رورفته و شلوار راحتی (همانی که ما به غلط آن را شلوار جافی می نامیم) بود ، اسکناس هزار تومانی را با کمی چاشنی تعارف از من گرفت. دیگر داشتیم به مقصد می رسیدیم ، به تاکسی اشاره ای کردم تا بایستد . سپس مؤدبانه از راننده خواستم که 200 تومان باقی مانده پولم را بدهد . راننده با بی میلی جواب داد که "پول خرد ندارم" و از من پاسخ شنید که "لطفاً به جای من به صندوق صدقه بینداز" و درب تاکسی را آهسته بستم .

این اولین برخورد از این دست برخورد ها نبود ، صدها بار را به خاطر دارم که چنین برخوردهایی برایم پیش آمده ؛ واکنش ها هم بسیار متنوع و جالب بوده است . از برخورد تند و خلاف ادب راننده (که اتفاقاً با یادداشت تاریخ و زمان و کد مندرج پشت تاکسی آن را به تاکسیرانی گزارش کردم) تا برخورد بزرگمنشانه بعضی دیگر که عیناً 1000 تومان را پس داده بودند و از عدرخواهی قابل پذیرش برخی راننده تا برخی واکنش همکاران ، دوستان و همکلاسی ها - که در تاکسی همسفر بودیم- که بعضاً مرا به خاطر طلب نمودن باقی مانده –هرچندناچیز- پول تشویق یا سرزنش می کردند .  اما به راستی ریشه این داستان کجاست ؟


***


این روزها دیگر عادت کرده ایم که چند وقت یکبار اخبار عجیب و تأسف بار بشنویم ،از دزدی و کلاهبرداری میلیاردی بگیر تا حقوق های نجومی و قس علی هذا . جالب تر هم این که انگار همگی –درست مثل صف تسلیت گویی در مراسم پِرسه عشایری- به صف می ایستیم و با تکان داد سر اظهار ناراتی می کنیم که "ای ! این هم دزد بود؟!" و غافل از این که این سریال تکراری درست مثل یک بیماری اپیدمی ویروسی دارد که همه -کمابیش- به آن مبتلا شده ایم . جالب تر هم این که با آنها لطیفه نیز می سازیم ؛ گویی که ما برای رنج کشیدن و «چاپیده شدن» خلق شده ایم و تنها راه لذت بردن از زندگی مان ، همین لذت بردن از رنج هایی است که می بینیم و کسی هم معترض نیست .

یک بار در همین گیر و گدار ، به جای راننده با مسافری بحثم شد ، او –که جلو نشسته بود- در حمایت از عمل ناصواب راننده می گفت که هزینه های ماشین زیاد است و چند بهانه تراشی دیگر که راننده حق دارد چنین پولی بستاند . من هم پرسیدم چند بچه دارد که با اوقات تلخی پاسخ داد که دو تا . گفتم من یک معلم هستم ، خودت هم خوب می دانی که وضعیت حقوق و مزایای من تعریفی ندارد . شما که راضی هستی من در هر کورس تاکسی 200 تومان اضافه تر بدهم ، من هم در هر جلسه از کودک تو 200  تومان دستی پول می گیرم . اکنون من 180 دانش آموز دارم که هر یک هفته ای 4 ساعت با من کلاس دارند و به عبارتی برای یک ماه چهار هفته ای می توانم 4 ضرب در 200 ضرب در 180 ضربدر 4 تومان که حاصلش هم ماهی 576000 تومان می شود از تو طلب کنم . مشکلی که نداری عزیز ؟اخم هایش در هم رفت ، با حالت ناراحتی آمیخته با تعجب (که با زبان بی زبانی می گفت اصلاً به قیافه ات نمی خورد دبیر باشی!) ساکت ماند و تا خود مقصدش ساکت ماند .  ولی من وِل کُنِ ماجرا نبودم : "اگر قرار باشد هر کسی تا جایی که میتواند سوء استفاده کند که سنگ روی سنگ بند نمی شود !"

مشکل جامعه ما کمبود وجود انسانهای روشنفکر و جسور نیست که در توزیع نامتوازن آن ها و نیز عدم وحدت رویه شان است. همیشه همینطور بوده که عامه مردم ظلم می بینند و دم نمی زنند ، در این بین روشنفکران ما نیز کم کم جسارت خود را از دست می دهند و نتیجه اش هم می شود سوء استفاده های پیاپی که ظاهراً هم درمانی نداشته و ندارد! خود من و شما هم از این داستان مبرا نیستیم! مثلاً همین من و شما می دانیم که نباید مسافرکش شخصی سوار شویم اما می شویم . می دانیم که باید باقی مانده پول کرایه را-هر چه قدر هم ناچیز باشد- طلب کنیم اما نمی کنیم . خب حالا فرض کنید که این سکوت در برابر قباحت ها بزرگتر شود ، می دانیم که فلان نماینده امتحان پس داده اگر رأی بیاورد خسران به بار می آورد اما باز هم به خاطر رنگ پوست و قومیت و هزاران چیز دیگر به او رأی می دهیم . حالا فرض کنید که همین نماینده مورد اشاره از یک طرح غیر معقول حمایت کند ، آن وقت نوک پیکان انتقادات را به سمت هر کسی می گیریم جز خودمان غافل از این که از ماست که بر ماست!


***


راهکار چیست؟ شاید یک الگوی مناسب برای تغییر رفتار ، همین همسایه شمالی ما باشد . برکسی پوشیده نیست که استان کردستان –علی رغم تمام شایستگی هایش- تا همین بیست سال پیش عملاً زمین تا آسمان با وضعیت فعلی اش تفاوت داشت اما در مسیری درست گام بر می دارد ، مسیری که چهره این استان را  کاملا عوض کرده و در آینده نیز بیشتر عوض خواهد کرد . آیا تا به حال فکر کرده ایم که چرا در شهر سنندج تا این حد ماشین شخصی مسافرکش کم است ؟ خب دلیلش واضح است چون این خود مردم هستند که از سوارشدن به آنان احتراز دارند . آیا اصلاً فکر می کنیم که چرا آمار بیکاری این دو استان همسایه با هم تفاوت دارند ؟  قبول دارم که شهر ما آماج نا ملایمت هاست اما آیا بقیه به ما پشت کرده اند یا ما بر عکس نشسته ایم؟! صد البته بعضی ها هم معتقدند که ملت ما در حالت گذار از بی قانونی به قانون گرایی است که معتقدم حرف درستی نیست.

دوست خوب من ! بیا از همین امروز در راستای فرهنگ سازی و تغییر الگوی فرهنگی مان تغییر ایجاد کنیم. قبول دارم که «با یک گل بهار نمی شود» و «یک دست صدا ندارد» اما شاید رسالت ژورنالیستی و معلمی من و رسالت شهروندی شما ایجاب می کند که هر کدام تک تک این کار را شروع کنیم . متأسفانه ما عادت کرده ایم که تحمل کنیم و به روی خودمان هم نیاوریم تا زمانی که یا از شهر و دیارمان برویم و یا مرگ ما را از شهرمان جدا کند . البته خیلی ها هم دست انداز کم طاقتی را رد کرده اند و در سرازیری اعتیاد آور عادت کردن افتاده اند . آلبر کامو می گوید "زمانی فرا می رسد که باید از میان تماشاگر بودن و عمل یکی را برگزید و این دقیقاً معیار «انسان شدن» است ".

فراموش نکنیم که اسلام هم بر این داستان مهر صحه می گذارد و  طی یک امر واجب بسیار مهم «امر به معروف و نهی از منکر» را از هر مسلمانی در هر کجا و هر زمانی می طلبد. خیلی از اوقات سکوت های ما معنی دارند و وای به حال زمانی که به خاطر خوش باشدِ فردی عامدانه طرف باطل را بگیریم . آن گاه به امثال آن فرد حاضر در تاکسی مبدل خواهیم شد که در برابر استدلال از سر شرم سر تسلیم فرود می آوریم . ما همه شاگردان مکتب عاشورای امام حسین (ع) هستیم که برای احیای اکر به معروف ونهی از منکر به شهادت رسید.  به خاطر بسپارید که در این لحظه در هر مرحله از زندگی خودمان که باشیم ، با گذر زمان روزی خواهد رسید که پرده زندگی مان پایین کشیده خواهد شد . اگر خوش شانس هم نباشیم فردا روزی کودکمان از ما خواهد پرسید که برای اصلاح جامعه چه کرده ایم و امان از سکوت و شرم ...