«سلام» نام پروردگار من است که بهشت را آفرید ...

درست مثل اتفاقات بیشتر شاهکار های ادبیات جهان ، داستان مواجهه من با شخصیت کم نظیری همچون استاد قباد عزیزی ، با یک اتفاق جالب توجه انجام پذیرفت ! شاید طبق فرضیه بعضی ها بتوان گفت همان زمانی که اولین بار ایده نوشتن رمان "معلم سیگاری" به ذهنم خطور کرد ، وجود من شروع به فرستادن پالس های انرژی برای یافتن شبیه ترین شخصیت ممکن به شخص اول داستان کرد ؛ آن هم نوعی انرژی که به سرعت مرا به شبیه ترین فرد ممکن به قهرمان داستانم رساند .  شخصیت اول رمان در واقع رفلکت (Reflect) شخصیت خودم بود ، اما در آیینه ای غیر تخت که بعضی ویژگی هایم را می کشید و یا حتی بعضی دیگر را وارونه می کرد . ظاهراً دست روزگار قصد داشت که مرا زودتر از آن چه که بتوان تصور کرد به یکی از شخصیت های فرضی ام برساند . 

کسی که می خواهم درباره اش بنویسم ، بدون شک آن قدر خوب هست که بتوان از واژه اسطوره در کنار نامش استفاده کرد و وی را هم ردیف با معلمان بزرگان قرار داد. اولین بار وقتی که او را دیدم ، صحنه ، یک صحنه منحصر به فرد و عجیب بود . آموزش متوسطه دوم ناحیه قصد داشت با امتیاز بندی دبیران را طبقه بندی کرده و روانه مدرسه کند . مردی میان سال و متوسط القامه با سبیل های مرتب با تن صدایی بسیار خاص –که کمتر در طول عمرم مشابهش را شنیده بودم- با آنان مشغول جر و بحث بود . به خوبی به خاطر دارم که وقتی کارشناس آموزش ناحیه از وی پرسید که اگر تو این مدارس را نگیری ، پس من آن را به کی بدهم ؟ او پاسخ داد : "این جوان . تازه خیلی هم خوب است و با تدریس فیزیک اشنا می شود". صد البته تدریس در این مدرسه بنا بر دلایلی میسر نشد و داستان بعدی ، من و او را بیش از پیش با هم آشنا کرد . 



همیشه معتقدم حضور هیچ کسی در مسیر زندگی ام اتفاقی نبوده و نیست . درست است که رفتن به منطقه نه چندان دلچسب "شاطر آباد" برای اولین سال تدریس رسمی موضوعی خوشایند نبود ، اما برای کسانی که مرا بشناسند ، شاید عجیب ترین بخش داستان حضورم در دبیرستان خوارزمی انس گرفتن و البته همنشینی با دبیران توانا و البته با سن و سال خیلی بیشتر از خودم باشد . جدای از این ، مصاحبت با دبیرانی که در عین تفکر همگرا و همسوی با من ، در راه و روش تفاوت جالبی داشتند هم یک موهبت بزرگ برای من محسوب می شد . 

بله . دومین دیدار ما در همین مدرسه بود . او به عنوان یک دبیر فیزیک ناگزیر بود برای پر شدن ساعتهای تدریس اش چند ساعتی هم که شده علوم تدریس کند و من صرفاً جهت شناسایی مشکلات ریاضی پایه دانش اموزان –برای تدریس قدرتمندتر فیزیک در سال بعد- ریاضی را برگزیده بودم . مشاهده رفتار تواضع برانگیز او در مقایسه با پنداشت قبلی کمی با هم تناقض داشتند . عجیب بود که مردی که آن همه در روز تقسیم به آّب و آتش می زد ، در زنگ تفریح مدرسه خم شود و برای همکار بسیار جوانش –که شاید سن پسرش را داشته باشد!- چای بریزد . این کار و این قبیل رفتارها باعث شد بیشتر در نخ رفتار او فرو بروم ...

از هر نظری که آقای قباد عزیزی ،  مورد ارزیابی قرار گیرد، باید اعتراف کنیم که بهترین است. از لحاظ اخلاقی، فنی و البته میزان تدریس در بالاترین سطح تدریس فیزیک در کرمانشاه . معتقدم استاد عزیزی نه تنها یکی از بهترین دبیران فیزیک کشور عصر خویش، بلکه یک رهبر واقعی، پدری تمام عیار، استادی کامل و بسیار باهوش است. اما مسحور کننده ترین جنبه شخصیت او برای فردی چون من ، «خاص بودن» رفتار اوست . در جامعه امروز ما میل به خاص بودن، باعث‌شده که تعداد زیادی آدم یک شکل داشته باشیم که بنابر جو تلقینی و اشتباه جامعه، تیپ انتخابیشان برای زندگی، خاص نامیده می شود. در جایی دیگر و یادداشتی متفاوت ، اشاره کرده بودم که به نظر من بزرگی و خاص بودن آدم ها، در برخوردشان با دیگران مشخص می شود. انسان بزرگ و خاص، در دلش حس شفقتی نسبت به مردم (عوام) دارد و هیچ گاه به خودش اجازه نمی دهد که به آن ها توهین کند. بلکه نهایت تلاشش را می کند تا آن ها را بالاتر بکشد. شاید در همین چهارچوب زیبا ، هضم کردن تصویر مردی به سن و سال والدین ام در حال ریختن چای برای من ، قابل هضم تر باشد . آری ، این نوع تواضع شاید آموختنی نباشد چون در ذات انسانها نهفته شده ، اما یقیناً الگو گرفتنی است .

مشاهده یک ماجراجوی تمام عیار به عنوان یک همکار و هم رشته ای آن قدر برایم جذاب بود که حاضر باشم در اوج ترافیک فکری رفتار او را در نظر بگیرم . شروع به عنوان یک جوان تحصیل کرده در خانواده ای نسبتاً متمول دینوری الأصل ، حضور در چند تابستان در اروپا ، ریاست اداره برق ایلام ، کار کردن در نیروگاه هسته ای ، کاندیداتوری برای شورای شهر و دست آخر تدریس درس فیزیک در زادگاه خودش یعنی کرمانشاه ، بی گمان از وی چهره ای جالب توجه به دست می دهد. ناگفته پیداست که برای مردی این چنینی ، تدریس فیزیک آسان و کم دردسری را نمی توان تصور کرد ؛ بله جدای از این همه سوابق همواره در صف اول اعتصابات و تحصن ها همواره سینه سپر کردن موضوعی دور از ذهن نیست! کافیست چند دقیقه ای در کنار او بنشینید تا متوجه عمق فهم او از مسائل اجتماعی روز جامعه شوید . درک او از شرایط اجتماع به راستی تحسین برانگیز است و شاید در روزگار ما و در آموزش و پرورش امروز با رفتن امثال آقای عزیزی جایگزین کردن آنان امری دشورارتر از همیشه در نظر آید . احتمالاً من عضو اخرین نسلی باشم که حضور در کنار چنین دبیران –جامعه شناس بالفطره- را تجربه می کند . دبیرانی که معجونی از ثبات اخلاق ، سواد و تواضع به شمار می آیند . 

اتفاقات پرشمار امسال به من  نشان دادند که آموزش و پرورش با همه کاستی هایش وجه‌های دیگری هم دارد. من همیشه به افتخار آقای عزیزی کلاه از سر برخواهم داشت و احساس می کنم عاشقانه‌ای معلمی از جنس اتحاد تفکرات همگرا -در عین تفاوت نظرات- شکل گرفته است. 

خیلی زود بخشی از اولین رویای من در ابتدای حضور در آموزش و پرورش تعبیر شده بود. تاریخ حرفه معلمی فوق‌العاده است، اما این تنها به خاطره‌ها مربوط است. حالا این شانس را دارم که تاریخ جدیدی را بنویسم. گویی امسال در شاطر اّباد (شهیاد و یا هرچیزی که اسمش را بگذارید!) تاریخ جدید آموزش و پرورش با دبیران جدید و افرادی چون عزیزی در حال نوشته شدن است ؛ کافیست همچون پل الوار بسرائیم و تکرار کنیم: 

«... سپیده که سر بزند

در این بیشه زار خزان زده 

شاید گلی بروید

شبیه آن چه در بهار بوئیده بودیم

پس به نام زندگی

هرگز نگو هرگز ...»