وبلاگی برای اندیشه های بدیع

یادداشت های یک دبیر فیزیک جوان

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

برگ هایی از دفتر خاطرات یک دبیر فیزیک «۴ »

... مات و مبهوت به دانه های برنج که غلتان غلتان روی زمین سر می خوردند خیره مانده بودم. سعی کردم پس از زمین خوردن بلند شوم ؛ برادرم لحظه ای برای کمک به من آمد اما وقتی دید بلند می شوم عقب نشست و سوار ماشین شد تا مرا برساند. خودش می دانست شوک ناشی از خبر غروب متنهی به یلدای 1397 آن قدر برایم سهمگین است که ...

خبر آنچنان مرا در بهت و حیرت فرو برده بود که تا ماهیدشت نفهمیدم چطور و چگونه آمدم. وقتی که قطرات داغ اشک بر گونه هایم می چکید دیگر کم کم باورم می شد که چه شده است. با آخرین امید گوشی را برداشتم و همراه یکی از فامیل ها را گرفتم و بعد از صدای مبهم و غرق در شیون و زاری ناگفته همه چیز را باور کردم، راننده همچنان می تاخت و من هم در عالم خودم بی صدا اشک می ریختم...

ادامه مطلب...
۳۰ آذر ۹۷ ، ۲۱:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش نوید

برگ هایی از دفتر خاطرات یک دبیر فیزیک «۳»

«سلام» نام پروردگار من است که بهشت را آفرید ...

درست مثل اتفاقات بیشتر شاهکار های ادبیات جهان ، داستان مواجهه من با شخصیت کم نظیری همچون استاد قباد عزیزی ، با یک اتفاق جالب توجه انجام پذیرفت ! شاید طبق فرضیه بعضی ها بتوان گفت همان زمانی که اولین بار ایده نوشتن رمان "معلم سیگاری" به ذهنم خطور کرد ، وجود من شروع به فرستادن پالس های انرژی برای یافتن شبیه ترین شخصیت ممکن به شخص اول داستان کرد ؛ آن هم نوعی انرژی که به سرعت مرا به شبیه ترین فرد ممکن به قهرمان داستانم رساند .  شخصیت اول رمان در واقع رفلکت (Reflect) شخصیت خودم بود ، اما در آیینه ای غیر تخت که بعضی ویژگی هایم را می کشید و یا حتی بعضی دیگر را وارونه می کرد . ظاهراً دست روزگار قصد داشت که مرا زودتر از آن چه که بتوان تصور کرد به یکی از شخصیت های فرضی ام برساند . 

ادامه مطلب...
۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۵۱ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش نوید

برگ هایی از دفتر خاطرات یک دبیر فیزیک «۲»

-نه متشکرم . همینجا پیاده میشم.

+تعارف نکن .بیشتر از این هم مسیر هستیم .

-نه سپاسگزارم . میخوام کمی پیاده روی کنم .

با سه همکار دیگرم مصافحه کردم و از ماشین همکارم پیاده شدم . هندزفری ها را در گوش نهادم و آرام از میدان نیایش به سمت دانشگاه حرکت کردم . با یک دستم کیف و با دست دیگرم کت و گوشی را حمل می کردم . دستانم که خسته می شد جای کت و کیف را عوض می کردم . ترجیح دادم از جلوی مجتمع ورزشی کوثر عبور کنم که آپارتمان هایش سایه بیشتری داشت . 



ادامه مطلب...
۱۰ دی ۹۵ ، ۰۶:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش نوید

برگ هایی از دفتر خاطرات یک دبیر فیزیک «۱»

..... چشمم که به پلیس افتاد ، به صورت ناخودآگاه پایم به سمت ترمز رفت . ۱۴۰ ، ۱۳۰ ، ۱۲۵ و نهایتاً ۱۰۹ سرعت هایی بودند که نشانگر سرعت ماشین نمایش می دادند . نفسی به راحتی کشیدم و از کنار پلیس راه و آن دوربین سرعت سنج معروفش عبور کردم . کمی خودم را ملامت کردم و سعی کردم روی رانندگی تمرکز کنم تا اتفاق مشابهی پیش نیاید ولی باز هم به فکر ماجراهای امروز افتادم ...



ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش نوید

نامه ای که هرگز منتشر نشد/سروش نوید

یک نامه منتظر نشده از خودم به اعضای انجمن . 

ماجرا از این قرار بود که بعد از عدم هماهنگی تعمدی و لغو موقتی مراسم انجمن به دلیل بی کفایتی مسئولان ، تصمیم گرفتم که یک خداحافظی بدون مراسم تشکیل دهم و به این منظور نامه ای خطاب به اعضا نوشتم ؛ اما با اصرار دوستان مراسم را روز بعد و با  ۲۴ ساعت تأخیر برگزار کردیم و این نامه هرگز منتشر نشد . آن چه در ادامه ی بینید ، این نامه است ...



ادامه مطلب...
۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش نوید

آه ای همایون!

«سلام» نام پروردگار من است که بهشت را آفرید ...


در اولین مطلب اختصاصی این وبلاگ را به بیان خاطره ای زیبا از خودم می پردازم با نام «آه ای همایون!»

در خیابان غرق در افکار خودم بودم که ناگهان ، صدای آشنایی به گوشم آمد . صدای یک کم توان ذهنی بود که سعی می کرد چیزی را به سختی به کسی بفهماند . چهره اش را دیدم و سعی کردم به خاطر بیاورم . بعد انگار که ذهنم جرقه ای زده باشد ، تصویر روشنی از صاحب صدا به مغزم خطور کرد . همایون ؟!


ادامه مطلب...
۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۴ ۱ نظر
سروش نوید

یک قتل وحشتناک ...

نوشته شده در شنبه نهم دی ۱۳۹۱ ساعت 17:59 

«سلام» نام پروردگار من است که بهشت را آفرید ...


این مطلب ، ماجرای اولین قتلی است که درست جلوی چشم من اتفاق افتاد . خاطره و نتیجه گیری از این قتل را با هم می خوانیم : 

ادامه مطلب...
۰ نظر
سروش نوید

تحلیف ؛ به عظمت معلم ...

+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 00:25 

سلام نام پروردگار من است که بهشت را آفرید ...



همرمان با دهه مبارکه فجر انقلاب شکوهمند اسلامی ، مراسم تحلیف و افتتاح دانشگاه فرهنگیان امروز برگزار شد . آن چه در ادامه می خوانید خاطره کوتاه من از این مراسم است ...

ادامه مطلب...
۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۷ ۰ نظر
سروش نوید

تقدیر ، تشکر ، گلایه ...

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 10:40 

«سلام » ، نام پروردگار من است که انسان را مخیر آفرید ....

این مطلب مخصوص داوطلبان آزمون سراسری است که در تابستان 1392 در پایگاه انتخاب رشته ،  از حقیر مشاوره گرفته اند . به ادامه مطلب مراجعه کنید .


ادامه مطلب...
۰ نظر
سروش نوید

خاطره انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 19:29 

 «سلام » ، نام پروردگار من است که بهشت را آفرید ....


این خاطره روز انتخابات است . همانطور که می دانید ، من برای اولین بار به عنوان ناظر دفتر نظارت و بازرسی بر انتخابات بر این انتخابات ، نظارت کردم . آن چه در ادامه می خوانید ، خاطرات من است ...

ادامه مطلب...
۰ نظر
سروش نوید