دل نوشته من در سایت نود ، سروش نوید  ، ۰۹.مهر.۱۳۹۴ ساعت ۲۲:۲۷

دلنوشته ای به مناسبت درگذشت نابهنگام هادی نوروزی ، کاپیتان فقید تیم فوتبال پرسپولیس ...

 هادی نوروزی



یک لحظه ســـــــکوت ... 
برای لحظه هایی که خودمان نیستیم 
لحظه هایی هستند که هستیم 
اما خودمان نیستیم 
انگار روحمان می رود 
همان جا که می خواهد 
بی صدا ... 
بی هیاهو ... 

ساعت هایی که شنیدیم و نفهمیدیم 
خواندیم و نفهمیدیم 
دیدیم و نفهمیدیم 
خبر مرگ هادی محبوبمان پخش شد ، 
و تلویزیون خودش خاموش شد 
آهنگ بار دهم تکرار شد 
هوا روشن شد ... 
تاریک شد ... 
چایی سرد شد ... 
غذا یخ کرد ... 
در یخچال باز ماند و در خانه را قفل نکردیم 
و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه 
و کی گریه هامان بند آمد 
و کی عوض شدیم 
از ته دل نخندیدیم 
و دل بسته بودیم 
و از آرزوهایمان کی گذشتیم ؟ ! 
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم " 

یاد کاپیتان نوروزی بخیر ، 
همانی که با روی مهربان و لبخند شیرین و موهای سیه و ساده اش مواجه می شدیم ...
و وقتی برای آخرین بار از ورزشگاه با او خارج می شدیم ،
 آخرین صحنه ای که می دیدیم کاپیتان بود
که با تکان دادن دست ما را بدرقه می کرد 
و من با حسرت به خود می گفتم :
باز هم چه زود گذشت ...
بعد از رفتن ناگهانی پرسپولیس شکست ...
روزی نخواهد بود که یادی از " هادی" نکند و اشک نریزیم و نگوییم که :
چرا هادی رفت ؟؟
و بالاخره ، هادی هم
رفت .
به همان جایی که ناصر حجازی رفت ، به همان جایی که پرویز دهداری رفت .
همیشه می ترسیدم و می ترسم از روزی که عزیزی را از دست دهم .

دنیای بی رحمی است . قانون وحشتناکی که هیچ نمی فهممش .
این روزها بیشتر و بیشتر از گذشته به مرگ فکر می کنم .
به زمان لعنتی که تندتر از باد می گذرد . به مشغله های کوچک و بزرگ و مسخره ای که من
را از عزیزانم غافل می کند و همیشه فراموش می کنم که از هم جدا می شویم ...
وقتی که دیگر خیلی دیر شده است ...
از خودم راضی نیستم . از زندگی ام . از کارهایم . از رفتارهایم . از فکرم . از خوردنم .
از خوابیدنم . از نفس کشیدنم . از ... 
از همه چیز ...

کاش من هم ... 
قبل از مرگم ...
 آنقدر از گذشته ها راضی باشم که با خیال راحت منتظر مرگ
بنشینم و با خیال راحت حتی آرزویش را بکنم .
 آنقدر که دیگر شب ها از فکر کردن به آن
بی خواب نشوم .


پ ن : احساس می کنم ، همه خاطرات نوجوانی ام ، جمعه ، صبح ، دفن شد ...