نوشته شده در دوشنبه08 دی 1393 ساعت 9:02 ب.ظ

منتشر شده در خبرگزاری کرمانشاه دیلی (اسلام آباد تایمز) به آدرس : 


لینک یادداشت 


 

«سلام» نام پروردگار من است که بهشت را آفرید …

دقیقاً چهل روز پیش خبری بر روی خروجی بعضی سایتها قرار گرفت : “قتل یک معلم فیزیک بروجردی به دست یک دانش آموز” . اما برخلاف معمول این خبر که در بادی امر بسیار مهم و غیر معمول به نظر می آمد به سرعت به خبر دسته دوم و سپس دسته چندم تبدیل شد !!!

قطعاً این که جامعه بزرگ فرهنگیان تقاضای تحقیق و تفحص  کامل و دقیقی در این باره را داشته باشد ، موضوع عجیب و خواسته ای گزاف به شمار نمی آید . باید هر چه سریعتر و به مثابه پرونده های دارای مهر “چند فوریت” در قوه قضائیه به این مسئله رسیدگی شود چرا که این مسئله اتفاق بزرگی برای شأن و جایگاه معلم است ؛ نه فقط یک قتل ساده .  نمی خواهم روی علل وقوع این حادثه –که جای بحث فراوانی دارد-  مانور بدهم ، بلکه هدفم انتقاد از شیوه بازتاب این خبر است .

همان موقع به درخواست بزرگواری قصد داشتم در این رابطه مطلبی را به رشته تحریر درآورم ؛ اما با توجه به مطلب زیبایدکتر مجید حسینی و همچنین یادداشت پر مغز و نغز استاد عزیزم جناب آقای قادری ، تصمیم گرفتم نگاشتن در این خصوص را کمی به تعویق بیندازم .

باز گرد این مشقها را خط بزن  به بهانه چهلم معلم مقتول فیزیک (1)

چرا این خبر به این سرعت از تیتر اول به زیر کشیده شد ؟ جوابش  مشخص است : سقوط آزاد ارزش معلم در جامعه.

به یقین در تمام کشورها معلمان و اساتید دانشگاه شناسنامه آن جامعه اند ، چه به لحاظ سطح سواد و چه به لحاظ رفتار و چه به لحاظ بازخورد رفتاری ؛ متأسفانه این نکته مهم در کشور ما به سرعت در حال فراموشی است و دیگر کسی به آن وقعی نمی نهد ! معلم به مثابه یک حوض است و دانش آموز به مانند ماهی ، از حوض بی ماهی تا ماهی بدون حوض کیلومترها فاصله است ! وضعیت معلمان یک جامعه به خوبی نشان دهنده سطح درک ، شعور و فهم یک جامعه از مفهوم متعالی علم و دانش گرایی است . حال ما کجای کار هستیم ؟

به عنوان مثال اگر اخبار را دنبال کنیم می بینیم که برای یک طلبه شهید –که در راه امر به معروف به شهادت رسید- تقدیر بایسته ای به عمل می آید ، همایشها و نشستها برگزار می شود ، یادبودها و پیامها صادر می شود و… اما انگار که این معلم مظلوم اصولاً شغلی غیر از هدایت و راهنمایی نوجوانان را داشته است ! در این گیر و دار هیچ بعید نیست که مجازات مجرم هم کم کم نقاب بدرنگ و غبارآلود زمان بر خود بگیرد و حقی ناحق شود ! البته معتقدم که در مورد آن طلبه شهید عزیز هم حق مطلب کامل ادا نشد ، اما درباره این معلم دیگر از بی توجهی شاهکار آفریده شد .

بله درست است ! معلم امروز ما اضافه کاری ندارد اما حیا می کند که برای تأمین مایحتاج زندگی اش به دانش آموزش هزینه ای گزافه ای دیکته کند . معلم امروز ما حتی حقوقش به تعویق می افتد اما به هیچ وجه حاضر نیست که یک ثانیه هم که شده دیرتر به سر کلاس برود . معلم امروز ما این همه سختی می کشد و همچون پروانه می سوزد اما حتی پس از سوختنش هم کسی سراغش را نمی گیرد ، گویی که خدا خودش مستقیماً می خواهد پاداش مجاهدتهایش را بدهد . به قول عزیزی امروز این قدر معلمها درد دارند که تا خدا بخواهد به دادشان برسد ، آنان به خدا رسیده اند .

بایستی باور کنیم که در جامعه ما یک معلم آن قدر شأن و منزلت ندارد که حتی درباره قتل مظلومانه اش هم نشست آسیب شناسانه و یا بزرگداشت ویژه ای برگزار شود ! نه بگذارید رک بگویم ما یک جوری می نویسیم که انگار یک طلبه و یا یک آتش نشان و یا یک پزشک کشته شده است ! معلم که مهم نیست . تا باشد قتل معلم نه سایر اقشار !

آری ! اینجا ایران است ؛ کشور جهان سومی که در آن برای یک معلم علوم پایه –که در واقع معمار سنگ بنای تمام فعالیتهای عمرانی ، نظامی و اقتصادی و…است- ارزشی کمتر از مرگ یک آتش نشان و یا مرگ یک بازیگر قائل هستند ! مرحوم دکتر حسابی جمله ای بسیار زیبا در این خصوص دارد : “ جهان سوم جایی است که اگر بخواهی مملکتت را آباد کنی ، باید خانه ات را خراب کنی و اگر بخواهی خانه ات را آباد کنی باید مملکتت را ویران کنی” حقا که امروز معلمان عزیز ما خانه های خویش را ویران می سازند و بدتر هم ناسپاسی اعضای جامعه است که به راحتی به اولین مأوی و ملجأشان پشت می کنند .

معلم که باشی باید بیاموزی که وقتی بغض می کنی و اشک می ریزی منتظر دستی نباشی که به حمایتت برخیزد . وقتی که زخمی می خوری و از شدت درد به خودت می پیچی خودت برای خودت مرهم باشی . وقتی که زمین می خوری خودت برخیزی . اما حیف وقتی که می میری دیگری “خودی” وجود ندارد که از آن کاری بر آید . مامعلمها آموخته ایم که راهی از صداقت بسازیم و مرارت داستان اینجاست که ظاهراً در این راه همه رهگذرند و بعد از این که از راهی که برایشان باخون دل ساخته ایم به سلامت عبور کردند ، فراموشمان می کنند. شاید هم ما باید ذهنمان را مزه مزه کنیم ، شاید آشی که برای خودمان پخته ایم آن چیزی نباشد که می خواستیم . وصف حالمان سه کلمه بیشتر نیست :«لبخندمان درد می کند» .

نمی دانم شاید باز هم مقصر معلم است ؛ همچون مشکلات اقتصادی که اگر نگوییم بیشترین فشار ، لااقل یکی ازسنگین ترین فشارها در بین اقشار جامعه  بر دوش قشر فرهنگی است ، این بار هم باید کاسه ها کوزه ها را بر سر معلمان شکست ، هر چه نباشد دیوار آنان از همه کوتاه تر است !  چه این که معلمهای ما همه چیز را به ما آموختند جز این که خود آنان را دوست بداریم و به یادشان باشیم ! فراموش نکنیم هر مسئولی –تکرار می کنم هر مسئولی-  روزی طفلی گنگ بوده که در دریای جهالت قدم بر می داشته و این وجود مقدس معلم بود که ذره به ذره بالیدن در دریای خوش رنگ معرفت و علم را به او آموخته است . بی توجهی به این قشر گرانقدر و زحمتکش همانا پشت کردن به ولی نعمت خود است جز ناسپاسی نیست : «مَن عَلَمَنی حَرفاً فَقَد سَیَرَنی عَبداً»

 

باز گرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یاد گار کهن ماناترند

 

تا روی نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

همکلاسی های درد و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لا اقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گپ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت بخیر

یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد این مشقها را خط بزن

با تقدیم احترام – سروش نوید

دبیر فیزیک آموزش و پرورش ناحیه 2 شهرستان کرمانشاه