+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۳۹۱ ساعت 19:18
خاطره با نام :"آخرین روز نمایندگی" ....
با دستم بخار روی شیشه تاکسی را پاک کردم . دوست نداشتم جهان را تار ببینم . راننده شیرین زبانی می کرد . دوست نداشتم صدایش را بشنوم . هندزفری را نصب کردم و به عمق دنیای خودم پناه بردم .